فاصله معنادار

ساخت وبلاگ
تمام زن‌های فقیر محله ما ... با مناعت طبع زندگی می‌کردند. سکینه کور دختر بی‌بی رباب ملا هم ماسوره ور می‌کرد و از کسی کمکی دریافت نمی‌کرد. حتی وقتی که ... او پیر شده بود و دگیر ماسوره‌ای هم نبود و همه کارها با وسایل مدرن برقی انجام می‌شد باز سکینه کور رویه گیوه می‌بافت و از کسی پول قبول نمی‌کرد. وقتی در مشهد دانشجو بودم موقع عید نوروز به یزد رفتم. مادر سکینه کور، مرده بود. او با اندک مزدی که بابت بافت رویه گیوه به دست می‌آورد زندگی بسیار فقیرانه داشت. من 50 تومان که در سال 1347 ارزشی داشت به او دادم. سکینه نمی‌گرفت. وقتی اصرار کردم، گفت نمی‌خواهم دستت را کوتاه کنم و پول را از من گرفت. بلافاصله پول را به من برگرداند و گفت به نیت من یا به محتاجی بده یا در حرم امام رضا (ع) بینداز. در آن زمان کل زندگی سکینه بی‌بی رباب ملا کمتر از 50 تومان ارزش داشت. نصف یک زیلوی پارۀ ده ساله، یک قابلمه، دو تا بشقاب و یک چراغ سه فتیله‌ای و یک رختخواب و بالش پاره زندگی او را تشکیل می‌داد. مناعت طبع یعنی این.از کتاب شازده حمام نوشتهٔ محمدحسین پاپلی یزدیبرچسب‌ها: گزیده، کتاب، شازدۀ حمام، محمد حسین پاپلی یزدی نویسنده:  آیِ با کلاه | در ساعتِ 19:36 | لینک  |  فاصله معنادار...ادامه مطلب
ما را در سایت فاصله معنادار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farfaraway بازدید : 27 تاريخ : شنبه 11 فروردين 1403 ساعت: 21:16

یاهو پیغام داد که اگر تا یک ماه دیگه وارد ایمیل‌ت نشی، پاکش می‌کنیم. به این بهانه رفتم ایمیلی که چند سالی هست ازش استفاده نمیکنم، اما یک زمانی ابزار اصلی ارتباطی‌م بود، رو باز کردم و ... کلی خاطرات قدیم از آدم‌هایی که دیگه دور و برم نیستند زنده شد.دلم برای بخشی از سال‌های دورم تنگ شد. برای بخش مکتوب‌تر زندگی‌ام. این روزها نمی‌نویسم، گاهی شاید خاطره‌ای تو گروه‌های دوستی تعریف بکنم و دیگر هیچ. در مجارستانی که دیگه تصویر اون هم پویاش حرف اول رو می‌زنه، شاید من دیگه حرفی ندارم غیر از سکوت. نویسنده:  آیِ با کلاه | در ساعتِ 22:8 | لینک  |  فاصله معنادار...ادامه مطلب
ما را در سایت فاصله معنادار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farfaraway بازدید : 49 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 11:40

دارم کتاب مامان و معنای زندگی نوشتۀ اروین یالوم رو می‌خونم.I explain to my patients that abused children often find it hard to disentangle themselves from their dysfunctional families, whereas children grow away from good loving parents with far less conflict. After all, isn't that the task of a good parent, to enable the child to leave home?برچسب‌ها: کتاب، گزیده، یالوم نویسنده:  آیِ با کلاه | در ساعتِ 12:0 | لینک  |  فاصله معنادار...ادامه مطلب
ما را در سایت فاصله معنادار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farfaraway بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 20 فروردين 1402 ساعت: 13:51

فیلم اتاق رو دیدم و پسندیدم.‌ پسر چهار ساله‌ای که کل عمرش رو توی یک اتاق شاید ده متری گذرانده، دنیای بیرون را تجربه می‌کند و زنی که هفت سال در آن اتاق زندانی بوده به آزادی می‌رسد.فیلم دو قسمت بود. داخل اتاق و بیرون اتاق. جنس چالش‌های داخل اتاق با بیرون کاملا فرق می‌کرد. اما هر دو چالش به شدت جدی و سخت بودند. دو قسمت فیلم، آنقدر متفاوت بودند که شاید حتی بشه گفت انگار دو فیلم مجزا بودند.تلاش مادر برای زنده نگاه داشتن قدرت‌هایی مثل خلاقیت و تفکر در کودک چهارساله‌ش، مثال زدنی بود..(شهریور ۹۹) نویسنده:  آیِ با کلاه | در ساعتِ 15:19 | لینک  |  فاصله معنادار...ادامه مطلب
ما را در سایت فاصله معنادار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farfaraway بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 16:59

به بچه‌ها عروسک و ماشین که می‌دهیم برای بازی، فکر می‌کنیم که به دخترها مادر بودن و به پسرها پدر بودن را یاد دادیم (و لابد از همون‌جا درگیر شخصیت‌های جنسیتی کردیم‌شون).اما شاید واقعیت امر این شکلی نباشد. وقتی به بچه‌ها عروسک و ماشین می‌دهیم، شاید داریم خداگونه زندگی کردن را بهشون یاد می‌دهیم. جان بخشی به اشیا را. این که بندگانی در اختیار داشته باشند که برای زندگی شون قصه بنویسند و حرکات‌شون رو مدیریت کنند.(تیر ۱۳۹۹) نویسنده:  آیِ با کلاه | در ساعتِ 10:17 | لینک  |  فاصله معنادار...ادامه مطلب
ما را در سایت فاصله معنادار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farfaraway بازدید : 91 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 16:59

خانۀ خانم مدنی دو طبقه بود هر طبقه دو اتاق و یک آشپزخانه. ما طبقۀ اول بودیم و یک مستاجر دیگر هم طبقۀ بالا. درِ کوچه به راهرو باز می‌شد. اول راهرو در آشپزخانه بود. آشپزخانه به اتاق‌ها راه نداشت، اما اگر درست یادم مانده باشد، پنجره داشت. پنجره‌های رنگی. بعد، در اتاق‌ها بود و آخر سر هم، ته راهرو، در چوبیِ کرم رنگی به حیاط. حیاط خیلی بزرگ نبود. یک پله می‌خورد و می‌رفت پایین. بالکن هم نداشتیم. آن سر حیاط هم یک انباری بود که با ایرانت ساخته شده بود و فکر کنم برای ما و همسایه بالایی مشترک بود. من خانۀ خانم مدنی به دنیا آمده بودم. خانم مدنی حاضرِ غایب بود. همیشه صحبتش بود اما من یادم نمی‌آید دیده باشمش. شاید هم دیده بودم و نشناخته بودم. آخر خیلی بچه بودم. فقط می‌دانستم که خانمی با این نام صاحبِ خانه‌مان است. صاحب‌خانۀ خوبی هم هست که چند سالی خانه اش نشسته‌ایم و هر بار صحبتی ازش در میان بوده مامان به نیکی ازش یاد کرده. نمی‌دانم پیر بود یا جوان اما حس می‌کردم کسی که صاحب خانه است باید پیر باشد. آخر مگر می‌شود آدم در جوانی هم صاحب خانه شود. باید کار کنی پیر بشوی، بعدش شاید، شاید، یک خانه‌ای هم از برای خودت داشته باشی. حتی حس می‌کردم بیوه است وگرنه مگر زن به این راحتی‌ها صاحب مال و اموال می‌شود. لابد پیر بود و بیوه بود و ملک شوهرش به نامش شده بود. یا ارث پدری.(بچه بودم دیگر. فمنیسم و حقوق زنان و دیدگاه‌های جنسیت زده چه می‌دانستم چیست. از آن‌چه دور و برم می‌دیدم منطق در سرم پرورانده بودم) خانۀ خانم مدنی، تنها خانه‌ای بود که اجازه داشتم در کوچه بازی کنم. به عبارتی تنها جایی بود که هم‌بازی داشتم. شاید به این خاطر که چندین سال ساکن آن خانه بودیم و فاصله معنادار...ادامه مطلب
ما را در سایت فاصله معنادار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farfaraway بازدید : 91 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 5:51

همسایهٔ طبقهٔ بالا خانم شاغلی بود که دو تا بچهٔ کوچک داشت. نمی‌دانم بیوه بود، مطلقه بود، یا شوهری داشتم که زود میرفت و دیر می‌آمد. فقط می‌دانم که زن تنهایی بود که برای سر کار رفتنش کسی را نداشت بچه‌ها را بسپرد بهش. صبح به صبح، اوضاع خانه را به سامان می‌کرد، خورد و خوراک بچه ها را جور می‌کرد، در را رویشان قفل می‌کرد و می‌رفت سر کار. به مامان هم می‌سپرد که هوای خانه را داشته باشد. مامان می‌گفت یک بار با صدای گرومپ گرومپِ در زدن بچه‌ها از جا پریده، دویده طبقهٔ بالا و متوجه شده چیزی در خانه آتش گرفته و بچه‌ها، ترسیده، مانده‌اند پشت در. جزییات ماجرا یادم نیست، همین‌قدر می‌دانم که خوشبختانه اتفاق بزرگی نبوده و به خیر گذشت است.خونه خانم مدنیبرچسب‌ها: اجاره نویسنده:  آیِ با کلاه | در ساعتِ 21:18 | لینک  |  فاصله معنادار...ادامه مطلب
ما را در سایت فاصله معنادار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farfaraway بازدید : 92 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 5:51

سی اردیبهشت، با در و دیوار آخرین اتاقی که بابا رو توش دیده بودم، خداحافظی کردم.

جایی که شاید برای اولین و‌ آخرین بار بهش گفته بودم دوستت دارم.

نویسنده:  آیِ با کلاه | در ساعتِ 20:40 | لینک  | 

فاصله معنادار...
ما را در سایت فاصله معنادار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farfaraway بازدید : 97 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 5:51

فکر کنم فعلاً زود است برای استفاده از این عنوان، یا شاید هم کمی دیر شده باشد. نمی‌دانم. اما می‌دانم که هنوز درکی از چیزی به این نام ندارم. شاید بعدترها هم نداشته باشم.موجودی درونم در حال پیدایش است که فاصله معنادار...ادامه مطلب
ما را در سایت فاصله معنادار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farfaraway بازدید : 121 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 23:20

پریروز پیرو اتفاقاتی که افتاد، تحلیل هایی منتشر شد، که بعضی رو که میخوندم با خودم میگفتم این آدمها چه قدر خوب مینویسند. راستش قدیم ها که بیشتر اینجا مینوشتم اوضاع نوشتن من هم بد نبود. هر چند همون موقع فاصله معنادار...ادامه مطلب
ما را در سایت فاصله معنادار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farfaraway بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 24 بهمن 1398 ساعت: 8:36